ROSHANGARAN

ROSHANGARAN

امیرالمؤمنین علی(ع) : اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند ؛ اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند؛ اگر گوش شنوا دارید حق را به گوشتان خواندند.

نویسندگان

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایمان» ثبت شده است

پرسش : تکذیب و تمسخر اسلام توسط برخی که به مدارج علمی، ثروت و یا رفاه رسیده‌اند، مرا ناآرام می‌کند که نکند به خاطر بی‌عرضگی، ناتوانی و فقر به خدا و اسلام روی آورده‌ام؟!

پاسخ :  اتفاقاً این ناآرامی و نگرانیِ بسیار خوب و مفیدی می‌باشد، چرا که هر مسلمانی باید توجه کند و بداند که چرا به خدا ایمان و به اسلام روی آورده است؟

مهم است که آدمی بداند، آیا [به حد خودش]، خدا و معاد را شناخته و باور نموده است، و یا از روی نیاز فطری در تکیه به یک نیروی برتر، و یا عادت و سنت، می‌گوید: «خدا و معاد»؟!

 

هر کسی [از زن و مرد] باید بداند که چون توان و هنر آوازه خواندن را ندارد، نماز می‌خواند، و یا چون عُرضه‌ی نمایش صورت و اندام در کوچه و بازار به دیگران را ندارد، پوشش مناسب را برگزیده است، یا این یک انتخابی هدفمند و از روی شناخت، علم، اراده و اختیار بوده است. به همین دلیل است که اصول عقاید در اسلام تحقیقی است و تقلید در آن جایز نمی‌باشد.

فقر و ناتوانی

نه تنها هیچ اشکالی ندارد که شناخت و درک "فقر و ناتوانی ذاتی"، سبب خداشناسی، خداپرستی، خدا دوستی و معادگرایی شود، بلکه خوب، لازم نیز هست و از پایه‌های محکم و استوار "معرفت و ایمان" می‌باشد. چنان که خداوند متعال، در قرآن کریم، انسان را به این فقر ذاتی خودش، توجه می‌دهد، منتهی متذکر می‌گردد که «فقر تو، فقط در برابر الله جلّ جلاله است، و همگان چون خودت فقیر هستند، و غنی و حمید فقط خداوند متعال است:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (فاطر، 15)

ترجمه: اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدائید؛ تنها خداوند است که بى‌نیاز و شایسته‌ی هر گونه حمد و ستایش است!

Hamid Kamanbedast

پرسش : لطفاَ "مرگ" را بگونه‌ای روان توضیح دهید، تا این واقعیتی که همگان با آن مواجه شده و می‌شوند را بهتر بشناسیم؛ البته با بیان خداوند متعال در قرآن کریم

 

پاسخ :

آدمی، هم خود را متولد می‌بیند و هم تولد دیگران را به چشم می‌‌بیند؛ و همچنین هم مرگ دیگران را به چشم می‌بیند و هم آن را برای خود گریز ناپذیر و حتمی می‌بیند؛ منتهی از تولد تعاریف مادی دارد، چرا که به دنیا آمدن جَنین و سپس حیات او در دنیا را با چشم مادی می‌بیند، اما از مرگ، به رغم تجربه‌ی همگانی، چیز زیادی نمی‌داند، چرا که به لحاظ مادی، تعریفی جز همان بی‌جان شدن بدن ندارد. از این رو، چاره‌ای نیست که بدانیم پروردگار عالَم، که مُحیی (زنده کننده) و مُمیت (میراننده) است، در مورد این واقعه‌ی عظیم چه می‌فرماید.

در مورد "مرگ" از منظر قرآن مجید (کلام وحی) و نیز آموزه‌های اسلامی در احادیث و روایات، کتاب‌ها نوشته‌اند و می‌توان نوشت؛ چرا که حادثه‌ای فراگیر، اما بس عظیم است، برای عموم هولناک و برای اولیاء الله، راحت جان است. لذا در این مجال، فقط به چند نکته به صورت اجمال بسنده می‌شود.

مرگ = موت

برخی گمان دارند که "مرگ = موت"، یک واژه‌ای است که به مُردن انسان و جدایی روح از بدنش اطلاق می‌گردد! در حالی که چنین نیست، بلکه "مرگ = موت"، خودش یک مخلوق است، خودش یک چیزی است و موجودیت دارد؛ چرا که فرمود: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ – [خداوند است] همان که موت و حیات (مرگ و زندگی) را خلق نمود / الملک، 2».

چیستی مرگ را کسی نمی‌داند، چرا که از ماده و مادی نیست که بتوان اوصاف، ابعاد یا رنگ و بویش را تعریف نمود، اما هر چه که هست، مانند جرعه‌ای شربت، چشیدنی است؛ چرا که فرمود: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ – هر [موجود زنده‌ای] مرگ را می‌چشد / آل عمران، 185»

Hamid Kamanbedast

پرسش : میگن: اگه به فرض محال قیامتی نباشه، مذهبی‌ها ضرر نمیکنن. خب ماهم فرض می‌کنیم قیامتی نیست ...؛ حال اون آدم مذهبی که از خیلی از تمایلات دنیایی، به خاطر مذهبش میگذره در صورت نبود قیامت، آیا ضرر نمیکنه؟


پاسخ : اگر چه به قول معروف "فرض محال، محال نیست"؛ اما انسان عاقل چرا باید "فرض محال" کند؛ و چرا باید "حقیقت" را رها کند و نقطه‌ی مقابل آن را "فرض محال" نماید؟! این چه کاریست، در این عمر محدود و ظرفیت ذهنی محدود؟!

شنیدم، محققی کتابی در توحید نوشت و آن را برای تصحیح نزد عالِمی (ظاهراً علامه طباطبایی رحمة الله علیه) برد. او در ابتدا برای ورود به بحث استدلالی، نوشته بود: «فرض می‌کنیم که خدایی نیست»؛ آن عالم تا این جمله را خواند، کتاب را بست و به نویسنده داد و فرمود: «برو فرض کن که خدایی هست».

حال در امر قیامت نیز همین‌طور است، چرا انسان عاقل فرض کند که قیامتی نیست، بعد ذهنش را مشغول به این فرض محال نماید و از آن هم گذر کند و به فکر لذت بردن یا نبردن قائلین به معاد باشد؟!

اما در عین حال، چون پاسخ مبتنی بر این فرض نیز باید ایفاد گردد، نظر شما را به نکات ذیل جلب می‌نماییم:

●- تفاوت مؤمن با غیر مؤمن این است که هیچ گاه بر اساس فرض، نه به چیزی ایمان می‌آورد و نه چیزی را رد، تکذیب و تکفیر می‌کند. این خدانشناسان هستند که دائم از "نظریات، ظن‌ها، گمان‌ها و فرضیات» تبعیت می‌کنند، در حالی که ظنّ‌ها، فرض‌ها و ...، مقدمه برای رسیدن به حقایق روشن است، نه تبعیت.

« وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّوَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا » (النّجم، 28)

ترجمه: آنها هرگز به این سخن دانشی ندارند، تنها از گمان بی‌پایه پیروی می‌کنند با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بی‌نیاز نمی‌کند!

●- تفکر و اندیشه (حتی تخیل، تصور و فرض) در مورد "معاد و قیامت"، پس از گذر از "توحید" صورت می‌گیرد، چرا که "معاد" همان بازگشت به سوی خداست.

پس کسی که می‌خواهد "فرض محال" نماید که قیامتی در کار نیست، ابتدا باید "فرض محال" نماید که خالقی، مالکی، ربّی و خدایی در کار نیست، در نتیجه، عالَمی در کار نخواهد بود. لذا موضوع ذهنی و سؤالی او کلاً متغیر می‌گردد و قبل از آن که فکر کند، حالا تکلیف لذات مؤمنین در شرایط چنین فرضی چه می‌شود؟ باید به تکلیف عالَم هستی و خودش در چنین شرایطی بیاندیشد که قطعاً نتیجه‌ای جز نابودی ندارد.

روش بحث امام صادق علیه السلام در فرضیات:

مباحثات و احتجاجات اهل عصمت علیهم السلام، به ویژه امام صادق علیه السلام (که بیشتر در دسترس است) را بخوانیم تا ضمن فراگیری، بتوانیم روش تفکر و سپس بحث (با خود یا دیگران) را فراگیریم.

ابن ابی العوجاء که دهری (ماتریالیست) بود، از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: «دلیل شما بر حدوث اجسام (پدید آمدن پس از نبودن) چیست؟» این سؤال بدین دلیل بود که اثبات "حادث =  پدیده بودن"، خود دلیل بر وجود "محدث = پدیدآورنده" می‌باشد.

امام صادق علیه السلام به ایشان فرمودند: هیچ چیز کوچک یا بزرگی را نمی‌بینم، مگر آن که اگر مثل خودش را به آن بیافزایی، بزرگ‌تر می‌شود (مثلاً اگر به یک لیتر مایع، یک لیتر مایع افزوده شود، بزرگتر می‌شود) و افزودند: همین یعنی: از بین رفتن حالت اول (کوچکی) و حادث شدن و پدیدآمدن حالت دوم (بزرگی).

ابن ابی العوجاء که در مانده‌ بود، پس از لحظاتی درنگ، گفت: حالا فرض کنیم که به هر چیزی مثل خودش را اضافه کنیم، بزرگتر نشود  [همان فرض محال]، آن وقت چه پاسخ و دلیلی می‌آورید.

امام علیه السلام به ایشان فرمودند: این عالَم، بر اساس این قاعده‌ای است که من می‌گویم؛ اما اگر گمان کردی که [با این فرض محال] می‌توانی در احتجاج بر ما غلبه کنی، به تو بگویم که: اولاً در عالم فرض نیز جایز است که اگر به هر چیزی مثل خودش را اضافه کنی، بزرگتر می‌شود (همین جایز بودن، کار را تمام می‌کند، چون چنین فرضی فقط در مورد پدیده‌ها جایز است) – ثانیاً این عالم بر این قاعده است، اگر قرار باشد آن عالم با آن قواعد فرضی تو باشد، لازم می آید که عالم فعلی برود (عدم) و عالم فرضی جایگزین شود (حدوث)، پس باز هم آن عالَم فرضی تو حادث است. (اصول کافی، جلد 1، کتاب التوحید – مضمون بیان گردید).

حال با همین روش، به ذهن خود (یا دیگران) درباره‌ی این فرض محال پاسخ دهید که:

●- این عالم، نشانه و مُعرّف خالق علیم و حکیم خودش می‌باشد که معلوم است کار بیهوده، لغو و عبث نمی‌نماید، لذا یقین حاصل می‌شود که قیامت و معاد هست و لزومی نمی‌ماند که به عالَم فرض محال بروم و آنجا سیر کنم؛ اما در صورت میل به این فرض نیز لازم می‌آید، این عالَم نباشد و عالَمِ بی‌معادی جایگزینش گردد؛ که اولاً باید خالق غیر حکیمی داشته باشد و کار عبث کند و چنین موجودی نمی‌تواند حتی یک مگس خلق کند، چه رسد به یک عالَم؛ ثانیاً چنان عالمی فرضی، به محض پیدایش نابود می‌شود، پس باز همه چیز برابر می‌شود، چه رسد به کافر یا مؤمن.

●- اگر به فرض محال، معاد و قیامتی در کار نباشد، می‌ماند "این عالم" و زندگی بشر در این دنیا. پس هیچ هدفی برای بشر به جز «لذت» باقی نمی‌ماند. اما چرا فرض شده که لذت همگان باید عین هم و مساوی باشد؟! یکی از شراب، قمار، زنا، ظلم و جنایت لذت می‌برده و انجام داده، دیگری لذت نمی‌برده و انجام نداده؛ پس هر دو به لذت خود رسیده‌اند. پس هر دو برابر می‌شوند.

●- اگر به فرض محال "معاد و قیامتی در کار نباشد"، لذت نیز معنا و مفهومی ندارد، چرا که هر خوشایندی، با ناخوشایندی در اتمام، پایان و از دست رفتنش همراه است، پس هیچ کدام لذتی نبرده‌اند و هر دو برابر می‌شوند.

نکته - عوارض:

*- ناباوران و منکران توحید و معاد، دچار چند عارضه می‌شوند که اولین آنها "تکبر" است. بر اساس همین استکبار، گمان دارند که فقط آنها می‌فهمند و دیگران نمی‌فهمند. لذا گمان می‌کنند که "لذت"، برای همگان باید همان چیزهایی باشد که برای آنها "لذت" است و اگر این لذت را نبرند، ضرر کرده‌اند!

 

Hamid Kamanbedast

معنای «قساوت قلب» و راه درمان آن چیست؟ آیا بی‌احساس و بی‌عاطفه بودن نشانه‌ای از قساوت قلب‌ است؟
پرسش
 کسی که مدت زیادی است که هیچ عاطفه و احساس ندارد، آیا دچار قساوت قلب شده است، راه درمان آن چیست؟

پاسخ اجمالی
«قساوت قلب»، گاهی در رابطه بین انسان و خدا مشاهده می‌شود که در این صورت، انسانی که متکبر است، قلبش مانند سنگ شده و قلب «انسان سنگ‌دل» با یاد خدا نرم و آرام نمی‌شود، و گاهی این قساوت در روابط اجتماعی میان انسان‌ها به وجود می‌آید که آنها نسبت به گرفتاری‌هایی که برای دیگران پیش می‌آید، احساس هم‌دردی نمی‌کنند و شاید به نوعی صفت بی‌رحمی و درنده‌خویی در آنها شکل می‌گیرد.
برخی از مهم‌ترین عوامل به وجود آورنده قساوت عبارت‌اند از: دوری از یاد خدا، گناه، آرزوهای دراز، ثروت اندوزی، تزیین اعمال به وسیله شیطان، و زیاده‌گویی.
برخی از راه‌کارهای مبارزه با این صفت نکوهیده، به یاد خدا بودن، پیروی از پیامبران الهی، یتیم نوازی، تلاوت قرآن، استغاثه می‌باشد که با لطف و رحمت خدا امید آن می‌رود که قلب انسانها نرم و پاک شود.
پاسخ تفصیلی

«قساوت» از ریشه «قَسَوَ» در لغت به معنای غلظت، شدّت و صلابت است. سنگ سخت یا «حجر قاس» از همین ریشه است.[1] و «قسوة» به معنای رفتن نرمى و دلسوزی از دل‌ها است[2] که قرآن در بیان این مفهوم، گاه مشتقاتی از همین ریشه را مورد استفاده قرار داده و گاه  از عباراتی مانند «بر قلبشان قفل نهاد» بهره جسته است.
«قساوت قلب»، یا همان «سنگ‌دلی»، گاهی در رابطه بین انسان و خدا است که در این صورت دل انسان نسبت به یاد خدا سخت و قسی می‌شود، و گاهی این قساوت بین انسان و دیگر هم‌نوعان و افراد جامعه رخ می‌دهد. و در اصطلاح اخلاق، قلبی قساوت دارد که از دیدن ناراحتی و رنج و مصیبت دیگران متأثر نمی‌شود، و دلش به رحم نمی‌آید.[3]
بی‌گمان منشأ این رذیله اخلاقی، نسبت به خدای متعال تکبر و استکبار بوده، و نسبت به خلق خدا غلبه صفت بی‌رحمی و درندگی است،[4] و بسیاری از افعال نکوهیده؛ مانند ظلم، تجاوز به حقوق دیگران، به داد مظلومان نرسیدن، کمک نکردن به فقرا و نیازمندان و... از این صفت سرچشمه می‌گیرد. این صفت در برابر صفت «رقت قلب»، که مهربانی و نرم خویی است قرار دارد. خدا در قرآن و پیشوایان در سخنان خود بارها به آنانی که سنگ‌دل می‌باشند اخطار داده است:
«فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ‏»؛ واى بر آنان‌که قلب‌هایى سخت در برابر ذکر خدا دارند!( زمر، 22)
«لا لؤم أشدّ من القسوة»؛[5] هیچ پستی‌ای سخت‌‏تر از قساوت و سنگ‌دلى نیست.(امام علی ع)
افراد سنگ‌دل بیشتر در معرض القائات شیطانی بوده و بیشتر در برابر آیات و رسولان الهی جبهه می‌گیرند: «هدف آن بود که خداوند وسوسه‌های شیطانی را آزمونى قرار دهد براى آنها که دل‌هایشان بیمار بوده و سنگ‌دل‌اند و ستم‌کاران دشمنی دیرینه‌ای با حق دارند».[6]
عوامل به وجود آورنده قساوت
بر اساس آیات و روایات، عوامل مختلفی در سنگ‌دلی انسان‌ها نقش دارند. در این مختصر به چند مورد اشاره می‌شود:

Hamid Kamanbedast

پرسش : اسکیمو: اگر من چیزی درباره‌ی خدا و گناه ندانم آیا بازهم به جهنم می‌روم؟ کشیش: نه، اگر ندانی نمی‌روی. اسکیمو: پس چرا می‌خواهی اینها را به من بگویی؟!

اگر پاسخ آن باشد که آن کشیش داده، نتیجه همین می‌شود و باید پرسید: همین مقدار را نیز خودت چرا گفتی و می‌گویی؟!

●- طبیعت که ندانستن را دلیل و توجیهی برای نجات از عواقب نمی‌داند. فرض کنید کسی در مسیل، خانه‌ای سست ساخت و سیل آمد. دیگر نمی‌تواند بگوید: «من نمی‌دانستم اینجا مسیل است، لطفا خانه مرا نبر و اهل خانه‌ام را غرق نکن».

آیا اگر کسی ندانسته خوراک مسمومی را بخورد، یا آب میکروبی را بنوشد، چون نمی‌دانسته، گرفتار آثار و تبعاتش (حتی تا سر حد مرگ) نمی‌گردد؟!

●- انسان نیز در قوانین خودش، ندانستن را دلیل بر معاف بودن نمی‌داند. اگر کسی ورود ممنوع را وارد شود، جریمه می‌شود، حالا هی بگوید: «من نمی‌دانستم اینجا ورود ممنوع است»! یا اگر جرمی را مرتکب شود، تحت تعقیب قرار گرفته و بازداشت می‌شود، و اگر بگوید: «من نمی‌دانستم این جرم است»، به او می‌گویند:«بی‌خود نمی‌دانستی، باید می‌دانستی»، پس این همه تابلوی راهنمایی، کتاب، بروشور، اخبار، پلیس، تجربه و ... برای چی و برای کی بود؟!

●- چطور شد، نوبت به خدا، معاد و دین که می‌رسد، نادانی و نفهمی، می‌شود یک ارزش و یک امتیاز نجات بخش از جهنم؟!

بدیهی است که وقتی کسی نمی‌داند که چگونه باید آدم شود و در آن راستا نمی‌کوشد، آدم نمی‌شود – وقتی کسی نمی‌داند که چگونه باید حقوق خود و دیگران را رعایت کند و رعایت نمی‌کند، ظالم می‌شود – کسی که نمی‌داند و نمی‌خواهد بداند که هر کنشی واکنشی دارد و هر کاری سرانجامی دارد، دست به هر جنایتی می‌زند.

آیا در آخر کار می‌گوید: «من نمی‌دانستم» و به او می‌گویند: آفرین که نمی‌دانستی، اصلاً چه خوب شد که هیچ ندانستی، پس حالا بفرمایید در بالاترین مراتب انسانی، در بهشت جای بگیرید؟! یا آیا به او می‌گویند: «اصلاً ما زمین و آسمان را آفریدیم، این همه انبیا و کتاب و امام فرستادیم، این همه باید و نباید گفتیم، این همه شما را متوجه کردیم و متذکر ساختیم، تا ببینیم کی بیشتر توجه ننموده، یاد نگرفته، نمی‌دانسته، نفهمیده و بالتبع رعایت ننموده، تا به او جایزه‌ی حماقت دهیم»؟!

www.x-shbhe.com


Hamid Kamanbedast

پرسش : ما بوسیله ائمه و اولیاء خدا ازخداوند شفا و حاجت می‌گیریم‌؛ هندو‌ها هم از گاوها و بت‌هایشان و همینطور ملل و مذاهب دیگر ازچیزی که به آن اعتقاد دارند و همه هم به آن معجزه می‌گویند. پس ازاین نظر چه فرقی با هم داریم.

پاسخ :


معمولاً فرق اساسی اعمال و رفتارهای انسان، چه عبادی و چه غیر عبادی و رفتارهای روزمره‌ی زندگی آنها، در شکل و فیزیک ظاهری آن رفتارها نیست، بلکه در هدف، نیّت و چرایی آنهاست که به چگونی و جهان‌بینی و اعتقاد آنها بر می‌گردد.

الف – ما در مقابل خداوند متعال سجده می‌کنیم؛ بت‌پرستان مقابل بت‌هایشان سجده می‌کنند و طاغوت پرستان نیز مقابل فراعنه و قدرت‌های زمان‌شان به سجده می‌افتند؛ پس فرق در فیزیک رفتار نیست، بلکه در همان «لا إله الا الله» و «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ» می‌باشد.

ما غذا می‌خوریم و مایه‌جات می‌نوشیم و دیگران نیز همین‌کار را می‌کنند، ما کسب معاش می‌کنیم، دیگران نیز همین کار را می‌کنند، ما جماع می‌کنیم و دیگران نیز همین‌کار را می‌کنند ...، اما فرق در حلال و حرام، محرم و نامحرم، زناشویی یا زنا است. در واقع فرق در صراط مستقیم و صراط جحیم است؛ فرق در حکم‌ الله یا حکم شیطان و هوای نفس است.

در جنگ، هم پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین، حضرت عباس و ... علیهم‌السلام شمشیر می‌زدند و هم سفیانی‌ها، خوارج و امثال شمر و خولی – امروزه هم مجاهدین می‌جنگند، می‌کشند و کشته می‌شوند و هم لشکریان کفر و شرک و نفاق؛ پس در فیزیک رفتار آنها تفاوتی نیست، بلکه تفاوت در همان «فی‌سبیل‌ الله» و «فی‌سبیل الطاغوت» است.

 

Hamid Kamanbedast

پرسش : عبادت چیست؟ خدا چه نیازی دارد؟ چرا باید عباداتی مثل نماز یا روزه را عیناً آن طور که دستور داده شده انجام دهیم؟ چه خاصیتی دارد؟

پاسخ :


عبد یعنی «بنده» و عبادت یعنی «بندگی» که کار عبد است. اما معنای بندگی به هیچ وجه نماز، روزه، حج ... یا سایر اعمال عبادی واجب یا مستحب وارد شده در اسلام نمی‌باشد، چرا که اینها همه مقتضای بندگی معبودی به نام «الله» است، و حال آن که هر کس برای خود معبودی دارد که او را به شکل مقتضی‌اش عبادت و بندگی می‌کند. لذا برای درک بیشتر مفهوم عبادت و چرایی و تأثیر آن، باید به محورهای ذیل دقت نمود:

الف – عبادت یا بندگی، انجام اعمال عبادی (در هر دین یا مکتبی که باشد) نیست، بلکه بندگی یعنی تعلق و وابستگی. انسان وقتی به چیزی تعلق و وابستگی پیدا کرد، عاشق او می‌شود و چون همه‌ی محبت‌اش جلب او شد، او را هدف قرار می‌دهد و چون او را هدف قرار داد، به سوی او حرکت می‌کند و در این حرکت سعی می‌کند به هیچ وجه از جاده‌ی اصلی که او را به محبوبش می‌رساند خارج و منحرف نگردد، لذا قوانین این حرکت و مسیر را نیز مو به مو اجرا می‌کند.

فرض کنیم، کسی وابسته و متعلق به پول است، به گونه‌ای که هدفی جز رسیدن به پول ندارد. چنین کسی عبد و بنده‌ی پول می شود و پول را معبود و إله خود می‌گیرد. این فرد عبد و بنده‌ی پول است و در راه رسیدن به آن از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌نماید. آن چه او در راه رسیدن به پول انجام می‌دهد، همان مقتضای عبادت معبودی چون پول است. بدیهی است برای او دیگر حلال و حرام، مال غیر، مال صغیر، مال یتیم، ربا و ... معنایی ندارد. همین طور است کسی که «شهوت» یا «هوای نفس» یا ... را هدف، إله و معبود خود می‌گیرد. بدیهی است برای کسی که به «هوای نفس» وابسته شده و آن را بندگی می‌کند، دیگر مقوله‌هایی چون: عقل، علم، وجدان، بصیرت و دوراندیشی، عمل صالح و ... معنایی ندارد، چرا که مقتضای عبادت چنان معبودی، اطاعت محض و برآوردن سریع خواسته‌ی نفسانی به هر قیمتی می‌باشد:

«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (الجاثیه -23)

ترجمه: هیچ دیدى آن کسى را که هواى نفس خود را خداى خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراه کرد و بر گوش و قلبش مهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت، دیگر بعد از خدا چه کسى او را هدایت مى‏کند آیا باز هم متذکر نمى‏شوید؟

 

Hamid Kamanbedast

پرسش : سرنوشت افرادی هم چون ادیسون که فاقد ولایت و امامت بوده‌اند و در ضمن خدماتی به جامعه بشری نموده‌اند در آخرت چیست؟

پاسخ :


بدیهی است خداوند متعال که نه تنها عادل، بلکه حکیم و رحیم است، از هیچ کس بیش از توان و امکانش سؤالی نمی‌نماید، چنان چه فرمود: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها - خدا هیچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلّف نمى‏کند (البقره – 286)». پس اگر یک دانشمند یا یک عامی، فرصت، امکان و شرایط کسب معلومات و شناخت داشته، اما اهمال کرده، مسئول و پاسخ‌گو است و اگر به نسبت امکان و شرایط خود پیگری نموده، اما به خاطر محدودیت‌های زمانی – محیطی و ... به حقایق لازم دست نیافته، تکلیفی بر او نیست.
اگر چه ادیسون، انیشتاین و امثالهم، ولایت امیرالمؤمنین را نمی‌شناختند و نداشتند، اما بنا به اقرارهای خودشان انسان‌های موحدی بودند و به خاطر دانش و خدماتشان به نوعی مأجور هستند (اجر می‌برند). مگر آن که از روی عمد اهمال یا لجاجت کرده باشند.
آیات ذیل و ده‌ها آیه‌ی دیگر، بیان از آن دارد که هیچ چیز (دانش، نیت، عمل و ...) حتی اگر به کوچکی ذره‌ و مثقالی باشد، از نظر خداوند متعال، عادل، حکیم و رحیم مخفی و پوشیده نمی‌ماند و هر کس نتیجه‌ی اعمال و رفتار خود را می‌بیند.

- إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظیماً .
خدا ذره‏اى هم ستم نمى‏کند. اگر نیکی باشد آن را دو برابر مى‏کند و (به غیر از اجر متقابل) از جانب خود نیز مزدى به کرامت مى‏دهد. (النساء – 40)

Hamid Kamanbedast

پرسش :بسیار مطرح می‌کنند که علت مسلمانی ملت ایران، حمله اعراب به ایران است! پاسخ استدلالی شما چیست؟

پاسخ :

 

اگر چه آنان که چنین اتهامی به فهم و شعور ملت ما وارد می‌کنند باید خود دلیلی بر اثبات مدعای توهین آمیز خود بیاورند، و لابد خودشان ایرانی نیستند که این جنگ در آنها اثر مشابه نگذاشته و مسلمان نشده و با آن مخالفت می‌کنند! اما پاسخ استدلالی لازم به شرح ذیل ایفاد می‌گردد:

هر موجودیتی، برای پیدایش و سپس تداوم بقایش به دو «علت» نیاز دارد: الف – علت به وجود آورنده (علت محدثه) و ب - علت نگه‌دارنده (علت مبقیه). لذا اگر پدیده‌ای به علتی به وجود بیاید، آن علت دلیلی برای بقای آن نیست، مگر آن که علل نگه‌دارنده نیز وجود داشته باشد. مثلاً اگر مهندس و معمار و بنا و کارگر و مصالح، از علل به وجود آورنده‌ (محدثه) یک بنا باشند، دلیل نیست که آن بنا طی ده‌ها یا صدها سال باقی بماند، مگر آن که از علل نگه‌دارنده (مبقیه) مانند: زیر سازی محکم، کیفیت مصالح، شرایط مناسب جوی و ... نیز برخوردار باشد.

Hamid Kamanbedast

پرسش :اگر در عربستان به دنیا می‌آمدیم، سنی یا وهابی بودیم، اگر در اروپا به دنیا می‌آمدیم، قطعاً مسیحی بودیم و حالا که در ایران هستیم، مسلمان و اهل تشیع هستیم؛ پس این جبر جغرافیاست که ما را شیعه کرده است. دلیل استدلالی و قوی می‌خواهیم

پاسخ :

 
تردیدی نیست که فرهنگ محیط و جوّ حاکم بر محیط زندگی، در سمت و سو و جهت‌گیری‌های انسان مؤثر می‌باشند، چنان چه عوامل دیگری چون فرهنگ خانواده، فرهنگ حاکم بر محیط‌های آموزشی، فرهنگ حاکم بر رسانه‌های عمومی و از جمله صدا و سیما و ...، در ساختار فرهنگی انسان تأثیرگذار هستند؛ که اگر چنین تأثیری نداشتند، هر کشوری و هر فرهنگی بر حفظ و ترویج فرهنگ خود اهتمام نمی‌ورزید و حتی کفار و مستکبرین این سرمایه‎گزاری‌های کلان را به امور آموزشی، تربیتی و نیز تبلیغی و ضد تبلیغی در عرصه‌ها و به شیوه‌های متفاوت اختصاص نمی‌دادند. اگر انتخاب دین جبر محیط باشد، غرب این هزینه را برای ترویج «اسلام‌هراسی» در اذهان عمومی نمی‌نماید، چرا که محیط اصلاً اسلامی نمی‌باشد، پس نباید جای نگرانی باقی بماند.

اما، تأثیر با «جبر» بسیار متفاوت است و نام هر تأثیری را نمی‌توان «جبر» گذاشت، بلکه باید ابعاد و عمق آن را بررسی نمود.

 

Hamid Kamanbedast